شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

شازده کوچولو

در ابتدای ماه دهم

در ابتدای ماه ده به سر میبریم ! و اهم اخبار به این قرار است! از دندون همچنان خبری نیست به جز دوتا قلمبگی روی لثه که هرکی میبینه فورا میگه عهههه این امروز و فرداس که دربیاد! و این امروز و فردا یه ماهی هست که ادامه داره ! چاردست و پا رو یه هفته ای هست خیلی جدی میره و دیگه جای سینه خیز رو کلا گرفته . تو یک ماه خیر هر دو رو میرفت . یعنی چند قدمی چهاردست و پا میرفت و سرعت که میخواست بگیره سینه خیز میرفت! چند روزه که با گرفتن مبل و میز و تخت و ... خلاصه که هرچی که دم دست باشه از جمله مامان! خودشو میکشه بالا بدون کمک . قبلا تقلا میکرد و باید کمکش میکردم بایسته بعد دیگه خودشو نگه میداشت . این پیشرفت خوشحال کننده زمین خوردنهای پی در پی با صورت ...
15 تير 1392

این وبلاگ ٍ نامرتب !

بلخره تونستم یه مقدار از یادداشتایی که این مدت نوشته بودم رو آپ کنم . اما بدیش اینه که تاریخا رو با اینکه تنظیم کردم اما نوشته ها به ترتیب آپ شدنشون نشون داده میشن نه ترتیب تاریخ . راهی نداره درست بشه؟؟ 
11 تير 1392

دس دسی + هشت ماهگی + پسرخاله جدید! و سفر دونفری مامان و پسرک

- فسقلی بلخره شروع کرد به دس دسی کردن! دو سه روز پیش. دقیق دقیقش چهاردهم خرداد! یهو شروع کرد دس زدن!  اینقد بامزهههه اینکارو میکنه که حد ندارههه تازه تا صدای آهنگ بلند میشه شروع میکنه به قر ددن شکمش! روی ژست چازدست و پاشم شروع میکنه قر دادن باسن! خلاصه که مارو کشته اینقد میخندبم به این ادا اطواراش! بابایی مهربون اونقد دلش برا پسری تنگ شد که چهارشنبه با بابابزرگ راهی شد و اومد دو روری پیشمون بود و امروز که جمعه س برگشت. خیلی خوب شد که اومد واقعا دلم تنگ شده بود :-( حالام که رفته باز دلم تنگ شده! - پسرکم هشت ماهگی رو هم پشت سر گذاشت. داره بزرگ میشه! بزرگ تر و بزرگ تر... اولین سفر دو نفره مامان و پسر! به اصفهان!  بله. .. هشتم خ...
11 تير 1392

با با

با با!   بله باباشو صدا میکنه فسقلی! بعد از چند روز ب ب ما ما کردن به این نتیجه رسید همون بابا رو بگه انگار! و دل من و باباش و مخصوصا باباشو آب کنه البته! - عاشق نجواها و پچ پچ هاشم! ی ی ی. ... و و و.  د د د. ... ب ب ب. ..همین جور با خودش زمزمه میکنه.  و من هی میخوام برم اونقد تو بغلم فشارش بدممممم تا دلم خنک شه!!! اونم هی میخنده و میخنده و میخنده و. .... دلبری میکنه.  عاشقتم کوچولوی من ...
21 ارديبهشت 1392

روز مادر... روز من!

روز مادر ه. و منم مادرم! این اولین سال مادریمه. خدایا شکرت.برای این هدیه بی نظیر.که روز به روز بیشتر عاشقش میشم. روز به روز شیرین تر میشه و بزرگتر. و مادری کردن سخت تر و سنگین تر خوشحالم که وارد پیچیده ترین و سنگین ترین مسوولیت دنیا شدم! 
11 ارديبهشت 1392

سخنرانی های شازده

دو روزه پسرک همچین سخنرانی میکنه که بیا و ببین! الان یه هفته س اومدیم اصفهان.(اینم اولین سفر اصفهان ) پدرش پنج شنبه شب رفت اهواز  و ما موندیم با بابابزرگ و مامان بزرگ. و از جمعه تا حالا پسرک افتاده رو دور کنفراس دادن! ب ب ب و و و م م م  اینقد خنده دار و نمکی حرف میزنههه سخنرانیاش وارد مرحله جدیدی شده و سعی میکنه از حروف و صداها با دقت استفاده کنه 
8 ارديبهشت 1392

آش دندونی که پخته شد و دندانی که درنیامد!

:طبق رسم قدیمی خونواده مامان بزرگ پدری عزیز ، اینا! پنج شنبه گذشته آش دندونی خوشمزه و پر ملاتی پخت که انشالا هرچی زودتر و راحت تر دندونای شازده پسر دربیان!  رسم خونواده مادری البته متفاوته و آش رو بعد از نیش زدن اولین دندون میپزن.و البته اون آش هم پختش محفوظه!!!و منتظریم اون رو هم بخوریم :-P این آش خوشمزه بدون رشته و پر از غلات و حبوبات بود و بسی چسبید جای همه خالی! خودشم خیلی دوست داشت! بعد نوشت : الان یازده تیره و آش رو آخر 29 فرودین پختن! اگه شما دندون دیدی تو دهن این پسر . ما هم دیدیم! 
31 فروردين 1392

بازرس کوچولو

عاشق این وقتاییم که گیج خوابه و چشماش به زور بازه اما  کم نمیاره و تمرکز دست کوچولوش رو میگیره جلو ش و با دقت فراوان بررسی ش میکنه!!! بعد تازه تا چشم باز میکنه هم اولین کاری که میکنه همین ایست بازرسیه دستاشه!!!  الهی مادر فدات بشه که از تماشای خلقت بی نظیره خدا سیر نمیشی!   چقد حیفه که تو این روزا بی لبتاب موندم. یه خورده م تنبل بازی البته دروردم!  آخه خداییش نمیشه!  همه وقتم آماده باش در خدمت شازده م! از صبح سحر بازی و بشینییم و پاشیم و راه ببریم و تاب و روروءک و شیر و فرنی و حریره و سرلاک و پیاده روی و پارک گردی و خیابون گردی و. ... خلاصه تا شب برنامه بدون کوچکترین وقفه ای در جریانه!  فسقلی خان از اواخر ...
31 فروردين 1392

فصل دلگرفتگی

واقعا چرا اسم زمستون به فصل افسردگی بودن در رفته؟؟؟  همون دو هفته اول بهار کافیه برا تضمین یک سال افسردگی . بخدا همون اول سال آدم همه کارای نصفه نیمه ی عمرش.آرزوهای همیشه گفته نشده و فراموش شده. احساسات هیچ وقت بروز داده نشده و هزاران هزار خاطره ی کوفتی از بیست و خورده ای بهار گذشته. . یادش میاد و به سلامتی سال رو کامی تلخ و حالی گرفته شروع میکنه! -اینم برا اینکه موج منفی راه نندازم اینجا وسط خاطرات پسرم : یکی از تفریحات این روزام.پیاده روی و اومدن به پارکه.رادمهر تو کالسکه و من قدم زنون.می ریم سمت پارک. و بعد از چند دور دور ٍ پارک چرخیدن وای میسیم کنار زمین بازی و هردومون مشغول تماشای بازی بچه ها میشیم.از سرسره و آلاکلنگ و تاب بالا...
17 فروردين 1392